تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۳۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
عقب رفتم و به صندلی تکیه دادم که راننده با افسوس گفت:
- عجب زمونهای شده! مردم عین آب خوردن آدم میکشن. قبلاً تو نواشهر از این خبرها نبود. اینقدر جون همه رو به لبشون رسوندن که دیوونه شدن، دیوونه! راستی شمام میرفتید اداره پلیس، درسته؟
جواب مثبت دادم و بعد از چند دقیقه برمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اسرا
00عول تشن های پسربجه نریزن سرش